تفاوت‌هاي اصولگرايان با نواصولگرايان

عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت:

برخي از دوستان مي‌پرسند كه چرا از عنوان نواصولگرايان استفاده مي‌كنم و منظورم از اين اصطلاح دقيقا چيست؟ اين يادداشت را به شرح اين نكته مهم اختصاص مي‌دهم، چون اين دو گروه تفاوت‌هاي مهمي دارند و نبايد با هم خلط شوند.  جوامعي چون ايران درگير يك گذار تاريخي مهمي هستند؛ گذاري كه طولاني‌مدت و بسيار سخت است.‌ گذاري است كه در قرون گذشته ابتدا جهان غرب با آن مواجه شد.‌ گذاري كه ما در مراحل زايمان آن هستيم.‌ گذاري از سنت به مدرنيته و گذار از جامعه بسته به جامعه باز. اين دو گذار در غرب طي دو مرحله انجام شد. در ايران گذار اول از بالا، ناقص و بدون مشاركت مردم تحميل شد و واكنش منفي پيدا كرد و چون كامل رخ نداد گذار دوم به دموكراسي هم هميشه ناكام مي‌ماند، حتي با روند معكوس نيز همراه شد كه جامعه را به لحاظ سياسي بسته‌تر كرد. واكنش به مدرنيزاسيون از بالا و همزمان بسته كردن فضاي سياسي، اتحادي جامع ميان همه نيروها عليه رژيم گذشته بود كه در سال ۱۳۵۷ ماجرا را پايان بخشيد. اين نحوه گذار غيرطبيعي كه موجب بازگشت هم مي‌شد تناقضات فراواني را در سياست رسمي ايجاد مي‌كرد كه عوارض جبران‌ناپذيري دارد. اين تناقضات در ساختار فعلي جمع ميان اسلامي بودن و صندوق راي، تناقضات در سياست‌هاي رسانه‌اي و سياست اجتماعي مربوط به زنان، در اوقات فراغت و ورزش در اقتصاد و فرهنگ و... اين موارد مشهود است. سياست‌هايي كه به شكل تناقض‌آميزي عناصر مدرن و سنتي را كنار يكديگر گذاشته است. جامعه سالم جامعه‌اي است كه نوعي همزيستي نسبي ميان اين دو را پيدا كند و دنبال حذف يكديگر با رويكرد زورمدار نباشد، تجربه برداشتن حجاب زنان در دوره پهلوي با اجباري كردن حجاب در دوره كنوني آموزنده است. اين دو نمي‌توانند يكديگر را ناديده بگيرند يا حذف كنند و حتي به نوعي به هم وابسته هم هستند، زيرا گرچه پاي ما در سنت است ولي جامعه رو به سوي آينده مدرن است. بدون آن پا، سخت است كه حركت كنيم. سنت نقش اصطكاك زمين را دارد كه حركت را ممكن مي‌كند. اگر اين اصطكاك نباشد، زمين مي‌خوريم و اصولا حركت ممكن نخواهد شد، ولي اصطكاك بيش از اندازه نيز مانع حركت است و به توقف و مرگ منجر مي‌شود. با اين مقدمه دو جريان اصولگرايي و اصلاح‌طلبي (فارغ از افراد و گروه‌هاي منتسب به آنان) به نوعي اين دو ويژگي را در سطح سياسي نمايندگي مي‌كردند. تاكيد مي‌كنم كه اين مفهومي كلي است و لزوما ربطي به افراد و فعالان اين دو جريان ندارد. ولي از سال ۱۳۸۴ به بعد جريان جديدي در دل اصولگرايان شكل گرفت كه به نظر من ماهيت آن با كليت جريان اصولگرايي مغاير است ولي چون براي كسب قدرت از درون اين جريان بيرون آمدند، آنها منشعبين از جريان اصولگرايي و عبور كرده از آنان با عنوان نواصولگرايي شناخته شدند. عبوري بدخيم و غير صادقانه. آنان نمي‌خواستند با ارزش‌هاي جديد و مدرن و تحول‌خواهانه شناخته شوند، چراكه از ساختار قدرت حذف مي‌شدند و از سوي ديگر مي‌خواستند از مردم راي بگيرند كه در اين صورت مجبور بودند فاصله زيادي با اصولگرايان بگيرند تا بتوانند آراي مردم و اصلاح‌طلبان را به دست آورند. در واقع جريان نواصولگرا زايده انواع تناقضات موجود در ساختار سياسي ايران است از جمله اينكه از يك‌سو متكي بر انتخابات است و از سوي ديگر مي‌خواهد، كساني از آن بيرون آيند كه مطلوب ساختار است. در عين حال، اين جريان محصول رشد فساد و بسته شدن دايره نخبگان و مديران بود كه زمينه را براي شعارهاي بر ضد اشرافيت سالاري و وعده به فقرا و فرودستان مساعد كرد.  برخي اصولگرايان از ابتدا اين جريان را مي‌شناختند ولي چون رقيب و دشمن اصلي خود را اصلاح‌طلبان قرار داده بودند، از اين جريان حمايت و گمان كردند كه اين جريان چون موم در دست آنان است و در زمان مناسب مي‌توانند آنان را حذف كنند.

در حالي كه بسياري از ناظران سياسي از اين اتحاد عجيب و غريب حيرت كردند و شاهد اتحادي بودند كه موجب تخريب فضاي عمومي جامعه و مخدوش شدن مرزبندي‌ها شد. آثار اوليه آن در انتخابات ۱۳۸۸ و سپس در جريان خانه‌نشيني سال ۱۳۹۰ خود را نشان داد.  اين دو گروه با هم تفاوت‌هاي جدي دارند، در اينجا به برخي از اين تفاوت‌ها اشاره مي‌كنم. با اين توضيح كه اين تفاوت‌ها به معناي آن نيست كه همه افراد دو گروه واجد اين تفاوت‌هاي فكري و رفتاري هستند، اين تفاوت‌ها به معناي آماري است، يعني اكثريت هر گروه نسبت به گروه ديگر چنين است. اصولگرايان تقيدات مذهبي و اخلاقي جدي‌تري دارند و به نهادهاي سنتي مذهبي ارج بيشتري مي‌گذارند. مبادي آداب و مودب هستند، ميان آنان دروغ يا همان خلاف‌گويي آگاهانه كمتر است، پيش از وارد شدن به عرصه قدرت، مكنت اقتصادي داشته‌اند و آن را از محل قدرت تامين نكرده‌اند هر چند ممكن است بعدا با استفاده از قدرت اين مكنت را افزايش داده باشند. به لحاظ خانوادگي و طبقاتي ريشه‌دار هستند، استقلال نسبي از قدرت دارند و اگر حرف‌هايي را در نقد قدرت نمي‌زنند، ملاحظات مصلحت‌جويانه دارند. نواصولگرايان با آنان تفاوت‌هاي زيادي دارند، براي آنها قدرت اصلي‌ترين ارزش است. از هر چيزي كه آنان را به قدرت برساند، تمجيد مي‌كنند و هر چيزي كه مانع آنها شود، آن را بي‌حيثيت و لجن مال مي‌كنند.  نگاه آنها به وقايع، شخصيت‌ها و امور نگاهي ابزاري است. چيزي براي آنها اصالت ندارد جز قدرت.  در اخلاق هم نگاه آنها ابزاري است، چون ارزش‌هاي اخلاقي آنها را محدود مي‌كند و دست‌شان را مي‌بندد، به آن پايبندي ندارند. دروغگويي براي آنان روش سياسي جا افتاده و مقبولي براي كسب قدرت و از ميدان راندن رقباست. به ادب و متانت علاقه‌اي ندارند.  مذهب براي آنان ابزار است. كار چنداني به محتواي دين ندارند به مذهب تعقلي علاقه ندارند ولي شيفته هيجان و عاطفه‌اند. خرافه‌گرا و ضد علم هستند. با علوم جديد به ويژه با علوم انساني ميانه‌اي ندارند. در امور بهداشتي براي مردم شبه علم را تجويز مي‌كنند، ولي خودشان از پيشرفته‌ترين امكانات پزشكي بهره مي‌برند. در فضاي عمومي به ظاهر و نمايش علاقه دارند. نمايش و ظاهرگرايي در مركز سياست‌ها و روش‌هاي آنها قرار دارد. به تبليغات اعتياد دارند، همه‌چيز را «روايت» مي‌بينند و براي حقيقت ذره‌اي اهميت قائل نيستند. به‌ شدت مناسكي و نمايشي و كارناوالي هستند. مي‌كوشند كه در عرصه عمومي باشند حتي اگر با بدنامي همراه باشد. خشونت براي آنان يك راهبرد و انسان براي آنان ابزار است. لزوما به خودشان هم رحم نمي‌كنند، چه رسد به ديگران. اگر در علم دنبال خرافه‌اند، در سياست هم به نظريه توطئه علاقه دارند.  مساله اصلي آنان قدرت است و ديگر هيچ؛ به همين علت خيلي راحت تغيير موضع مي‌دهند. عموما رانتي هستند و از منابع مالي و سياسي حكومتي ارتزاق مي‌كنند. حلال و حرام براي آنان موضوعيت چنداني ندارد. آنان برخلاف اصولگرايان نقش چنداني در انقلاب نداشته‌اند، بيشتر نوانقلابي هستند، يعني انقلابيون پس از انقلاب، مثل اسلام آوردن‌هاي پس از فتح مكه. در جنگ هم جدي نبودند و نمايشي حضور داشتند. سنت براي آنان يك سكوي پرش است و هيچ تقيدي به آن ندارند. خيلي راحت همه‌چيز را قرباني كسب و حضور در قدرت مي‌كنند.  در يك كلام آنان هيولاي فرانكنشتاين بودند كه براي ترساندن اصلاح‌طلبان و نيروهاي رو به آينده از دل اصولگرايي ساخته شدند، ولي پس از انجام اين ماموريتِ، خودشان وبال حكومت شدند.

افزودن نظر جدید