روایتی از قاتلان «ارج» و نقش سعید مرتضوی

یک وکیل دادگستری می‌گوید یکی از میخ‌ها بر تابوت کارخانه «ارج» را سعید مرتضوی زده است؛ آن روز که مدیران کارخانه را بازداشت کرد.
 

به گزارش امیدنامه، نعمت احمدی - حقوق‌دان - در یادداشتی با عنوان «قاتلان ارج» در روزنامه «شرق» می‌نویسد: دهه ٤٠ و آغاز تغییرات اساسی در نوع زندگی ایرانیان و ورود کالاهایی که تا آن زمان در زندگی مردم مؤثر نبودند یا نقشی نداشتند، می‌رفت که نوع زندگی و گذران آن را تغییر دهد. اولین‌روزی را که یخچال سفیدرنگ ارج وارد منزلمان شد فراموش نمی‌کنم.

یخچال نفتی که با روشن‌کردن چراغی در قسمت پایینی آن حرارت لوله‌های محتوی گاز را گرم می‌کرد و یخچال فعال می‌شد. روی در یخچال حروف ارج با نقاشی ویژه‌ای نقش بسته بود. با وجود شعارهای به سوی تمدن بزرگ، از بین ده‌ها هزار روستای کشور فقط دو هزار روستا تا آغاز انقلاب برق‌دار شدند و روستای ما تا دو، سه‌ سال بعد از انقلاب با وجود اینکه جمعیت و تحصیل‌کرده‌های زیادی داشت، برق نداشت. 

اولین نشانه تمدنی جدید از قبیل چراغ گاز - والور - چراغ سه‌فتیله‌ای و با آغاز اصلاحات ارضی و لزوم گوش‌دادن به رجزخوانی‌های حسن ارسنجانی، وزیر اصلاحات ارضی، کم‌کم رادیو هم وارد روستا شد؛ رادیوهایی با مارک‌های آندریا فیلیپس، ارس و دیگر مارک‌ها که با باتری یا قوه کار می‌کردند. تا دهه ٥٠ از تلویزیون در کشور خبری نبود و چون تعداد باسوادهای روستای ما، اسمعیل‌آباد زرند کرمان، بیش از دیگر روستاها بود، برخی مجله‌ها و گاهی روزنامه‌های اطلاعات و کیهان هم هرازگاهی به دست تحصیل‌کرده‌های روستا می‌رسید. یکی از شعارهای خواندنی روزنامه‌ها این بود: «ارج؛ نامی که می‌شناسید و به آن اطمینان دارید».

اگر یخچال ارج به علت نبود برق تا بعد از انقلاب کمتر وارد روستاها شد اما بخاری نفت‌سوز ارج همان دهه ٤٠ در خانه‌ها جا خوش کرد. به گفته امروزی‌ها نوستالژی سه حرف  ا - ر - ج و نوع نوشتار آن در کودکی امثال من یادآور خاطره‌های دوران کودکی و نوجوانی است. بعدها محصولات آزمایش هم به جمع وسایل تمدنی جدید واردشده به روستاها اضافه شد اما ارج با ظرافت، این تبلیغ کاملا حرفه‌ای را سر زبان‌ها انداخته بود: «آزمایش‌ها نشان داد ارج بهترین است». سال‌ها گذشت و انقلاب اسلامی رسید. برق به روستاها آمد و بیش از ٥٠ هزار روستای کشور در سال‌های اولیه انقلاب به همت جهاد سازندگی صاحب برق شدند.

اولین نماد تمدنی جدید، یخچال بود که وارد خانه شد و کسانی که یخچال نفتی خانه ما را دیده بودند، با یادآوری خاطره خوشی که گاهی کاسه‌های یخ را از مادرم در تابستان می‌گرفتند، بیشتر یخچال ارج خریدند. مارک‌های دهن‌پرکنی مانند وستینگهاوس یا بوش که در تبلیغات، از مصرف کم برق آنها یاد می‌شد. با این حال «ارج» نامی آشنا بود و می‌شد به آن اطمینان کرد. به‌تدریج ورود یخچال‌های دیگر با طراحی و گنجایش بیشتر که به خانه هم شکل و شمایلی جدید می‌داد، عقب‌نشینی ارج از خانه‌ها را تحمیل کرد. بعد از انقلاب «ارج» در میدان رقابت با پای لنگ وارد شد. دهه ٦٠ که تشکیل خانواده دادم، با همان رغبت ایام کودکی خواستم یخچال ارجی هم بخریم که با خنده همسرم روبه‌رو شدم: «بابا ارج از قافله صنعت جدا افتاده...».

دو میخ بر تابوت ارج زده شد؛ اولی را واردات بی‌رویه کالاهای مشابه که هزینه تحقیق و به‌روزرسانی آنها با ارج و دیگر تولیدات ایرانی قابل‌مقایسه نبود و همین باعث عقب‌افتادن کاروان پیشرو ارج از دیگر تولیدات خارجی شد و دومی را هم سعید مرتضوی بر پیکر رو به‌ موت ارج زد که مدیران آن را بازداشت کرد. نگارنده تولیدی مختصری با چندین کارگر دائمی و تعدادی کارگر فصلی دارم. همه اقتدارم در مزرعه این است که کارگرانم فکر کنند سرپا هستم و می‌توانم حداقل حقوق آنان را پرداخت کنم. اما اگر خدای‌ناکرده مأموری دستبندبه‌دست جلوی کارگران، مرا روانه زندان کرد، حال به هر اتهامی، اولین قربانی مجموعه تولیدی، من و مهم‌تر از آن خانواده کارگرانم هستند که بی‌کار خواهند شد. ارج را آن روز کشتیم که نگذاشتیم در دنیای رقابت با دیگر محصولات مشابه توان رقابت داشته باشد.

درهای واحد «تحقیق و توسعه» را بستیم و دروازه‌های واردات را گشودیم. همچنین فردی به نام مرتضوی را سراغ مدیران بی‌رمق کارخانه‌ای که در مسابقه سرعت از نفس افتاده بود، فرستادیم و شد آنچه نباید می‌شد. «آزمایش» کجا رفت، باتری «ری او واک» چه شد، با «تیغ ژیلت» چه کردیم، صنایع الکترونیکی را در کدام ناکجاآباد رها کردیم؟ وقتی کفش ملی، پاپوشی برای همه ایرانیان بود، به فکر «پاپوش» برای مدیر زحمت‌کش آن افتادیم! روزگاری که ارتش سرخ با چکمه ملی ایران، رژه میدان سرخ را به جهانیان عرضه می‌کرد، کارخانه نساجی مقدم کت و شلوار همه ایرانیان بود و با «برک» به جنگ نساجی منچستر انگلیس می‌رفتیم. فقط ارج با آن نوستالژی کودکانه امثال من تعطیل نشد. بافت «بلوچ» مرد و «نساجی مازندران» در دریای بی‌فکری مدیران دولتی غرق شد. اگر قرار باشد مجلس ختمی برگزار کنیم که چه تاریخی این همه تولیدات ملی مردند، باید به گذشته‌ای نه‌چندان دور رجوع کرد، زمانی ‌که اسکله‌های غیرقانونی در خشکی و ساحل پذیرای هزاران مارک مشابه خارجی شدند و خیابان جمهوری تهران مرکز قاچاق کالاهایی از این دست شد.

کافی است قدم‌زنان از سه‌راه جمهوری تا چهارراه استانبول سر در جیب تفکر ببرید و نگاهی از سر دلسوزی به ویترین مغازه‌ها بیندازید تا مرگ ده‌ها و صدها تولید وطنی را با حضور برندهای قاچاق خارجی از کره‌ای و چینی و ژاپنی و دیگر کشورها به نظاره بنشینید. ما ده‌ها تولیدگر خوش‌نام و خوش‌فکر دیگر را قطعه‌قطعه کردیم و با تأسف در مجلس ترحیم آنان از کالاهایی استفاده کردیم که باعث مرگ آنها شده بودند.

می‌شود هزاران برند قاتل را معرفی کرد که ناباورانه صنعت ملی ما را کشتند و در مجلس عزای آنان، رقص مرگ کردند. کافی است کمی به حافظه خود رجوع کنیم؛ قبرستانی از جوان‌مرگی را پیش‌رو داریم که هزاران هزار خانواده‌ای که از این مسیر ارتزاق می‌کردند، امروز یارانه‌بگیرانی شدند که حتی در دهه اول هر ماه هم نمی‌توانند سفره ساده‌ای داشته باشند. وقتی رهبر معظم انقلات از شرمندگی جوانی که دست خالی به خانه‌اش می‌رود صحبت می‌کنند، همه ما باید شرمنده مرگ صنعتی باشیم که قبل از کشورهایی مانند کره نامی آشنا و قابل‌اطمینان بود. مرگ ارج، مرگ آرزوهای کشوری است که می‌خواست صنعتی شود اما به بزرگ‌ترین بازار اجناس وارداتی که می‌شد و می‌شود در همین کشور ساخت، تبدیل شد.

 

افزودن نظر جدید